در اتاق را بست، پرده‌ی پنجره بسته را کشید. با دستمال سفید، غبار نشسته بر روی ضبط صوت را پاک کرد و پیچ ضبط صوت را پیچاند. همراه با صدای ضبط صوت پنجره‌ها هم صدایشان درآمد. چشم‌هایش را بست و نفس عمیقی کشید. دست‌هایش را از هم باز کرد و روی انگشت‌های پایش ایستاد. مربی درون هاله‌ای آبی رن روی صندلی‌اش نشسته بود. اخم کرد و جلو آمد و با عصبانیت گفت: «چند بار باید بگویم اول پاهایت را باز کن.» پاهایش را باز کرد. مربی با صدای کلفت و مردانه‌اش فریاد زد: «بیشتر باز کن». پاهایش را بیشتر بازکرد. 65، 90، 120 درجه. فریاد زد: «نمی‌تونم، بیشتر از این باز نمیشه.» #ستون_های_دنیا #لیلا_غلامی
داستان کوتاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهرازکارت،بیمه دندانپزشکی،تخفیف دنداپزشکی هیأت انجمن های ورزش های رزمی شهرستان خرم آباد اخبار گردشگری ایران نماینده شرکت بیمه کوثر مرکز کرج کد5685 باسکول ، لودسل ، ویفیدر بلت فیدر